بایگانی

Posts Tagged ‘خدا’

مهمانسراي دو دنيا، توقفگاهي براي زندگي پس از مرگ

ژانویه 10, 2010 بیان دیدگاه

«مهمانسراي دو دنيا ، » نوشته » امانوئل اشميت»، ترجمه «شهلا حائري»

«اگر زندگي يك موهبته كي اين موهبت رو به ما ارزوني داشته؟ خدا؟ يا خود هستي؟ حتي جواب اين سوال هم علامت سوال داره . خدا؟ خود هستي؟چه فرقي ميكنه؟ در هر صورت معنيش اينه كه بدهكارين . بهتون هديه اي دادن بايد بپذيرين . بعد هم مواظبش باشين و سر انجام اين هديه را به كس ديگه اي منتقل كنين ، به نوبه خودتون زندگي ببخشين ، با بچه ، با عمل ، اثر، عشق…»

اريك امانوئل اشميت درنمايشنامه» مهمانسراي دو دنيا» يكي از چالش هاي مهم زندگي بشري را مطرح ميكند. زندگي پس از مرگ !

مهمانسراي بين دو دنيا مكاني است براي اقامت موقتي افرادي كه به نوعي معلوم نيست قرار است بميرند يا دوباره به زندگي برگردند. در اين مهمانسرا، آسانسوري وجود دارد كه مهمانان را در زماني كه هيچ كس حتي» دكتر س» از زمان آن اطلاعي ندارد، به بالا (دنياي پس از مرگ) و يا پايين (زندگي) باز مي گرداند. سايرين تنها از طريق چراغ قرمز آسانسور، از مقصد سفر فرد مسافر با خبر مي گردند.» دكترس» عزرائيل نيست بلكه تنها راهنمايي است كه هدايت مسافرين را به سمت آسانسوربرعهده دارد و به رتق و فتق امورمهمانسرا مي پردازد.

 رييس ، راجاپور غيب گو، دكتر س، ماري، ژولين و لورا در اين مهمانسرا اقامت دارند.

 رييس، سمبل ثروت غرور و تكبر به زندگي باز مي گردد،در مقابل ماري يك انسان فقيراما مهربان و خوش قلب راهي ديار باقي مي شود.

غيب آموز اما مرگ را داوطلبانه مي پذيرد . او شش ماه است در اين برزخ به سر مي برد. او اكنون مي داند كه راه گريزي از مرگ نيست و ميداند كه بايد اين» اجتناب ناپذير» را دوست داشته باشد. او عاجزانه درخواست ميكند كه قلب خود را به لورا دختر جوان هديه نمايد و زمانيكه با پاسخ منفي» دكتر س» روبرو ميگردد كه به او مي گويد انتخاب مرگ اختياري نيست ، فرياد مي زند: خدا كجاست؟ خدا چرا ساكته؟ شايد لازمه اگر اون بالا كسي هست كه به وظيفه خود عمل نميكند اونهايي كه اون بالا هستند را عوض كرد؟!به هر تقدير با كمك غير قانوني «دكتر س «و البته با نقض قوانين مهمانسرا ، موفق مي شود قلب خود را به لورا هديه نموده و جان به جان آفرين تسليم نمايد.

 لورا كه با قلب هديه شده زندگي دوباره يافته است به زندگي بر ميگردد در حاليكه ژولين را از عشق خود سرشار نموده است. خواننده در پايان بدون اينكه بداند ژولين اين سمبل عشق و آنچه كه اشميت آنرا عشق رعد آسا يا عشق در يه نگاه مي نامد،چه سرنوشتي پيدا ميكند، در نور و سفيدي درخشان ، خيره كننده و كوركننده انتهاي داستان باقي مي ماند چراكه مهم عشق است نه زندگي نه حتي مرگ.

 نمايشنامه با اين جمله به پايان مي رسد:»پيش از اينكه بدانيم ژولين ميميرد يا به زمين بر ميگردد تمام مهمانسرا در نور و روشنايي محو مي شود.»

 من نيزابراز نظر در مورد زندگي ، جهان پس از مرگ ، عشق ، خدا، عدالت ، هستي، انتخاب و آزادي انتخاب را به خواننده محترم واگذار مي نمايم.